دوراهه مرگ وزندگی

برای قلب شکسته ی دوستم

دوراهه مرگ وزندگی

برای قلب شکسته ی دوستم

دوراهه مرگ وزندگی

می گن گذشته ها گذشته ولی از بعضی گذشته ها نمی شه راحت گذشت می دونی از چی یا بهتره بگم کی از ادمای گذشته از پدرش کسی که وقتی برای اولین بار به دنیا اومد اونو دید کسی که دستاش رو گرفت راه بره کسی که تموم زندگی ایش دختر یکی یه دونه اش بود اما ایا ادمای بزرگ که تاج و تخت داشتن این رو فهمیدن هون ادمایی که گذاشتن به راحتی هزاران هزار نفر زیر گور ادما زنده به گور بشن می شد با یه چکه اب نجاتشون داد اما اون اب رو دریغ کردن می شد یک کم حواسشون جمع باشه که یه ادم زنده با نفس های بریده توی سرد خونه نفس های اخرش رو نکشه در فاجعه منا یا قتل زنجیره ایی منا هزار چند نفر از هم وطن هامون بوسیله ی ال سعود به قتل رسیدن باز هم می گم کسایی که می شد جونشون رو نجات داد 3 مهرماه یه تاریخ خونین توی تقویم سال 94ام وقتی داغ پدر نداشتن رو فهمیدم که اشتباها از دهنم در فت و پیش دوستم گفتم پدر همین یه کلمه تا اعماق جگرش رو سوزوند و من از اون تاریخ به بعد یه جنایت کارم لطفا اگه دختری دیدن با مو های فرفری چشمای قهوه ای درشت و مهربون از گفتن یه کلمه خوداری کنین :(پدر) با هر زبانی اکیدا گفته نشه

جناب آقای دکتر ظریف
وزیر محترم امور خارجه جمهوری اسلامی ایران

سلام
شاید وقت‌اش رسیده باشد یک بار دیگر سراغ پرونده‌ی بازی برویم که سال‌هاست در قفسه های بایگانی وزارت خارجه خاک می‌خورد.
سی و چهار سال پیش در روز چهاردهم تیر سال 1361 چهار هم‌وطن، فرسنگ‌ها دور از مرزهای کشور، در حال انجام وظیفه برای سرزمین مقدس‌مان، در میان غباری از نیرنگ و دروغ گم شدند. این واقعه تا امروز یکی از طولانی‌ترین گروگانگیری‌ها در تاریخ بشر است.
ما امضاء کنندگان این نامه درخواست می‌کنیم با همه‌ی آن توان، تعهد و حساسیتی که از شما سراغ داریم، تلاشی تازه را برای روشن شدن سرنوشت این پاره‌های تن‌مان آغاز کنید.
امیدواریم به یاری خداوند و پی‌گیری موثر شما به زودی سرنوشت این چهار نفر یعنی احمد متوسلیان، سیدمحسن موسوی، کاظم اخوان و تقی رستگا‌ر مقدم روشن شود تا بعد از گذشت بیش از سه دهه با افتخار به آغوش میهن پاک و عزیزمان بازگردند.

تعداد کل امضاها تا هم اکنون 30,568

http://istadehdarghobar.ir/letter.phpمنبع

 
مهربان
مهربان


  نجات معجزه اسای یک دختر در فاجعه ی منا    فقط خودت جاش باشی که نمی تونی زیر هزاران خروار ادم داری نفس های اخر رو می کشی


مهربان
من دوستت دارم پنهانی و یواشکی مهم نیست تو اجازه نمی دهی  من می خواهم فریاد بکشم در دل  کو ه شاید انعکاسش به تو برسد  هر انعکاسی جوابی دارد خیال می کنم تو هم این را به من گفتی مرده ها احساس دارند اری مانند گل سرخ خشکی در دستان مادر بود پدر دارم ولی در روز زمین زیر خاک من یتیم نیستم  کسی حق ندارد مرا به این اسم بخواند پدرم با تمام قامتش هنوز در زیر سنگ که مزین به اوست هست کور و کر نباشید این را با همه در میان گذارید خسته و در بسته ام حوصله ندارم به همه جا بروم جار بزنم من یتیم نیستم ..دریافت دخترک پدر دار
مهربان

               دوست عزیزم  فکر کنم امسال ماه رمضون بابات توی بهشت یه جایی پیش تو سحر  رو با یه قطره اشک  سر می کنه بدون این که به اون میوه ها ی بهشتی لب بزنه تو چی سحرت رو با چی سر می کنی با یه دل گرسنه و  تنگ دم افطار وختی که حواست نیست می خوای لیوان اب رو سر بکشی یاد  بابات می افتی که مو های فرفری ایت رو می کشید می گفت مگه روزه نیستی خوشگل می دونی به نظرم قاتلای بابات با منظره ی کعبه سحری شون رو  می خورن پشت به ادم گرسنه ایی که در یک وجبی شون داره هر روز سال از نداری روزه می گیره به حساب خودشون خدا براشون از الان حوری ذخیره کرده کاخ دارن توی بهترین جای بهشت اره دیگه به قول جناب خان یه روز خون ادمای بی گناهی رو که ریختن می یاد براشون سر راهشون سوم مهر ماه 94 مرد بزرگ به اسمان تشنه لب پر کشید مردی که شاید اگر می بود امسال ماه  رمضان دم عید روز تولد دخترش او را در اغوش کشید منا رو هیچ وخت فراموش نمی کنم بغض فرو خورده ام یادم نمی ره خدایا مثل همیشه عدالتت رو در حق ظالم اجرا کن

مهربان

خدا تو را به خودت   می دانی که برای پاکی این کوچک دست هوس بلند می کنند گریه اش هر مرد و زنی را به یاد روزی خواهد انداخت که تازه به دنیا امده اند خنده اش انسانی را از مرز خودکشی به زندگی می اورد راه رفتن او به زمین خوردگان توان بلند شدن می دهد   دخترکم را مراقب خواهی بود ملکه ی معصومیت است قطره چکان چشمانش تو را ادم می کند تنها حوایی ایست که با سیبش تو را به بهشت می برد فرشته ی من هر چند سال داشته باشد او را در اغوش خواهم کشید به او خواهم گفت او را به خاطر می سپارم که اگر روحم از زندگی خبر نداشت روزی بیدارش نکردم عطر موهایش حتی در زیر خاک باعث شود که او را با دهان بسته اواز کنم شب ها در قبرستان طنین نغمه ای برای او همه جا را پر از صدای رنگی خواهدکرد نخواهم  گذاشت که گور کن و همسایه هایم بخوابند حتما به من خواهندگفت زنده بودی اواز خواندی چون هنوز صدایت پخته نشده نام دختر را بیشتر بکش تا عاشقانه شود:0  

مهربان

 همیشه اهنگ می رن ادما برام مسخره بود تا می شنیدمش خنده ام می گرفت با لحن مسخره ای می خوندمش چون همه ی عزیزام پیشم بودن شکست عشقی هم نخورده بودم که بخواد خاطره ای از کسی به یاد بمونه بوته ی گل یاس هم نداریم ولی بابا م پیشمه اگه خدا بخواد امسال خرداد 55ساله می شه سر زنگ تاریخ  یادش به خیر دوهفته پیش یکی از بچه پاورپوینت درست کرده بود   عکسای کتاب  شیراز قدیم رو نشون می داد بعد اهنگش هم می رن ادما بود   ولی این بار این اهنگ برام بدجوری گریه دار بود یکی از بچه ها باباش رو همین دوماه پیش از دست داده   طفلکی داغش تازه شد اصلا داغ همه تازه شد خواننده با سوز تموم از رفتن ادمایی حرف می زد که فقط خاطراهاشون به یاد می مونه از دختری که بوته ی یاس باباش هست ولی خود باباش نیست یه دختر شونزده ساله خیلی توی این سن بابایی می شه یه دنیایی باباباش داره مخصوصا هم بابات جوون باشه مثلا 35 یا 40 بیشتر ادم رو درک می کنه بگمونم باباش 38 یا 37 ساله بود خدا می دونه اگه امسال زنده بود دوست یکی یه دونه ی من چه تدارکاتی برای باباش می دید سنگ تموم سنگینی می ذاشت یواشکی به عقب نگاه می کردم و چهره ی توهمش رو نگاه می کردم مثل قهرمانا ی توی فیلم سعی می کرد توی این موقع حساس گریه نکنه بچه ها هم ناراحت بودن حتی شرترینمون هم ساکت شده بود ا ره همه ی ما دخترا دل رحم و رماتیکیم برامون سخته هم کلاسی مون به یاد باباش بیفته بابایی که به ناحق کشته شد 

مهربان

دستات رو بو کن عزیزم بو چی می ده عطر نه خیر اشتباه کردی دستات بوی خون می ده اره بیشتر بوش کن دستات خونی نیست اما بوی خون می ده  تا حالا خون رو بوی نکردی خب حالا بو کن اره می دونم ازارت به یه سوسک هم نرسیده چه برسه به ادم  نه من دیوونه نیستم ولی از وختی که یه جمله روشنیدم دست خودم نیست دستم رو که بو می کنم احساس می کنم تو ی کشتن چندین هزار  ادم بی گناه نقش داشتم  کدوم ادم بذار که برات مفصل تعریف کنم توی این دهکده ی جهانی روزانه هزاران ادم بی گناه قتل عام می شن من و تو فقط لایک می کنیم یه اخی هم می گیم شاید هم اگه خیلی دلمون سوخت براشون فاتحه می خونیم اون قدر از این صحنه ها و عکس های دردناک دیدم که برام عادی شده به من چه که داعش سر یه مرد رو گوش تا گوش برید  یا این که اسرائیل یه شبه مردم یکی از روستاهای فلسطین رو بی رحمانه قتل عام کرده دردی از من دوا می کنه یا دلبندم   بچه های یمنی و فلسطینی رو بکشن ولی در عوض کاری به بچه ی من نداشته باشن امریکا و اسرائیل , گفتن اسمشون هم صلوات داره >در پرانتز حیف صلواتی که برای شادی و جدان خفته و بی عرضه ی اینا فرستاد<   ادم کشتن که کشتن زور من که به اونا نمی رسه ابر قدرتن بعضیاشون حق وتو دارن مگه نشنیدی توی جنگ جهانی دوم بمب هسته ای استفاده کردن  واگه ما جیک مون در بیاد  کار مارو هم می سازن خواستیم پیشرفت کنیم کشورمون سری تو سرا دربیاره به همون  انگ زدن که بمب هسته ای می سازن اینا تروریستن انسانیت سرشون نمی شه فعلا که سرم خیلی شلوغه زندگی زن بچه بدبختی اجاره خونه دلار بورس  ولی واقعا دستام بوی خون می ده و نمی شه کاریش کرد  لعنت به من که از خیلی از ظلم و ستم های اطرافم بی خبرم لعنت به من که در برابر ظلم جور هایی که در این دهکده ی جهانی هست سکوت کردم لعنت به من که هم وطن هام رو توی فاجعه منا کشته شدن ولی از من کاری ساخته نیست لعنت به من که دربرابر کشتار یا هولوکاست عربستان سعودی سر خم کردم و ادعا روشن فکرا رو در می یارم و می گم که می خواستن نرن حج لعنت به من که حرم مقدس حضرت زینب در هجومه ولی حرف از بیت مال واقتصاد و چراغ مسجد می زنم بهونه می یارم هزار تا دلیل برای نادیده گرفتن تروریسم داعش و وحشی گری اون توی سوریه و عراق... من اون دنیا همراه داعش عربستان امریکا اسرائیل لعن می شم من هم با سکوتم با بی تفاوتی ایم با حرف های بی سر و ته ام یه تروریست هستم کسی که قدم به قدم با اینا بمب هسته ای انداخته مردم یه روستا رو قتل عام کرده و قصاب ادم شده  به قول یه بزرگوار هرگاه گوشه ای از زمین خونی به ناحق ریخته شود همه مردم جهان دستهایشان بدان الوده است

مهربان

جو گیری بد مرضیه چون امروز   سر کلاس ادبیات جو گیر شدم به معلم ادبیاتم که متعجب و متفکر نگاهم می کرد گفتم خانوم این جمله او در واپسین دم  با نگاهش با امام حرف ها داشت تشخیص نیست خوب گاهی وختا ما نمی تو نیم حرف بزنیم از طریق چشمامون با هم حرف می زنیم پس چشم عمل یه ادم یعنی حرف زدن رو انجام نمی ده  معلم ادبیاتمون هم پاشو کرده بود توی   کفش سیاه پاشنه بلندش که نه تشخیصه من هم چاره ای جز این نداشتم که بگم  اهان خانوم حق با شماست و ساکت بشم پشت سریم به شوخی گفت فلانی و من الان از طریق چشمامون با هم حرف می زنیم و از بچ بچ بقیه هم می شد با کمال فروتنی فهمید  که من نمونه ی خوبی برای دست انداختن و مسخره شدن هستم ولی برعکس همه اونا زنگ اخر دوسی تو بهم نگاه کردی  و کلی با هام با همون نگاه حرف زدی  من هم بهت خندیدم با نگام گفتم که خنده ات برام یه دنیاست این که ممنونم برای خوشحال کردن من غم زده بهم لبخند می  زنی و نمی خواد غم زنگ پیش رو که پارگرافی بود در موردحاجی های سفید پوشی که از شب به طرف عرفات حرکت می کنن رو قایم کنی دوسی این قدر یهویی به این قسمت رسیدیم که همه رو چراغ خاموش غافل گیر کرد اگه می دونستیم اون بند رو جا می ذاشتیم تا غمت و داغت تازه نشه بله امروز زنگ ادبیات پر ماجرایی داشتیم  اون از حرف نابجا و عارفانه ی من و اون از اون بندی که بی موقع اب داده شده بود  دیروز هم که جلوی اسامی بچه ها اسم پدر نوشته بود به اسم تو که رسیدم بد جوری چشمام از روی اسم پدرت پرید سعی می کردم که دیگه چشمم به اون نخوره وای خدایا یعنی دیروز تو اسم بابات رو دیدی بابایی که تا اخر عمرت اسمش توی شناسنامه ات هست حیف که خودش نیست نه چرا هست از همه زنده تر و پاینده تر روزیش پیش خداست خدای عیسی گفته که انها نزد من زنده اند مگه می شه روی حرف خدا حرف اورد دوست دارم اون دنیا ببینم که پول و ثروت از همه مهم تر سلطنتشو ن می تونه توی قیامت تبرئه شون کنه خدا تو قران  می گه پس کو خداشون  چرا خداشون کمکشون نمی کنه نه این خدا ها می تونن یه چیزی رو خلق کنن و در اخر از صدا و سیما محترم خواهش می کنم توی اخبار یا هر برنامه ای که بخش می کنن اون تصاویر یا فیلم هایی که شهدا منا   رو هم تلمبار شدن رو نشون نده اخه یهیار دوسی گفتی وختی اخبار می بینین تازه می فهمین که پاره تنتون چه جوری پرپر شده و همین چند تا فیلم یا عکس چه کارهایی که با دل یه ادم داغدار نمی کنه

مهربان

یک دو سه چهار چه خبره همشون یه جوردیگه بهت نگاه می کنن دیگه رفتارشون مثل سابق نیست عجیبه چه قدر مهربون شدن هوات رو بیشتر دارن یادت نمی یاد قبلا همین جوری هوات رو داشته باشن  همه بد جوری فرق کردن و من می ترسم بهت نگاه کنم چون نگاهام پر از حس ترحمه می ترسم دستات رو بگیرم باز به همین دلیل ای کاش می شد به یه بهونه ای بغلت کنم ولی باز هم نمی شه چون بابا نداری دیگه ظهر به امید این که بابات منتظرت هست به خونه نمی ری دیگه باید به این ع ادت کنی که مامانت گریه کرده  مثل خودت بازیش گرفته دوس داره نقش بازی کنه که برای بابات گریه نکرده چه بهتره که بگه مال پیاز غداست نگو که شبا پشت در اتاق گوش وایمستی به گریه های مامانت گوش می دی نکنه یواشکی تو هم باهاش گریه می کنی بیچاره مامانت باید حواسش باشه که حلقش رو دستش نکنه چون دیگه مردش توی این دنیا نیست با مرگ تعهد ها از بین می ره شاید هم برای دل خوشی از نگاه های ناراحت تو اجازه بگیره دستش کنه اینا باعث شده که تنفر عجیبی از عربستان داشته باشم دوس دارم یه جوری انتقام مرگ پدرت رو بگیرم می گما جمعیت امسال که زیاد شلوغ نبوده تجربه حج  از این شلوغ تر هم داشتن  پس چرا این همه ادم توی عید قربان قربانی شد و چرا جواب گو نیستن  بعدش هم با یه عذر خواهی و اعدام چند تا ادم زیر دستی که از اینا فرمان می برن همه چی درست می شه بخشید دارم از تو این سوال هارو می پرسم حواسم نیست که بیش تر از همه تو مستحق پرسیدن این چرا ها هستی دوسی جونم باورت می شه اوایل به خاطر مرگ بابات می زدم زیر گریه چون فکر می کردم بابای خودم اونجا شهید شده دیگه خیلی حرفه ای خودمو جای تو می ذاشتم چون روز اول به خاطر رو حیه دادن و ترس خودمو از گریه کردن بی رحمانه منع کرده بودم حسرت یه دل سیر گریه توی دلم مونده بود گاهی وختا نیم ساعت می شد که گریه می کردم باورم نمی شد که یه سری ادم توانایی خفه کردن هزاران ادم رو داشته باشن چون که اگه به بعضی از شهدای منا اگه اب می رسید شاید زنده می موندن اکثرا از تشنگی خفه شدن زیر پا ها له شدن خدا می دونه چند تا پا پیکر مقدس پدرت رو پایمال کرده لبای تشنه ی بابات برای زنده موندن مثل ماهی از اب گرفته فقط یه قطره اب می خواستن شاید هم ذکر لبای تشنه ی بابا ت یا حسین یا حسین بوده   بگمونم یه روز گفتی از فامیلات خیلی دل پر داری که نذاشتن دم اخر بابات رو بینی چون می ترسیدن تاثیر بدی روت بذاره همه عقب نگه داشته بودنت که بابات رو نبینی خاک روی عزیز ترین بابا ی دنیا می ریختن و حساس ترین دختر دنیا توی حصار دستای ادمای بی منطقی بود که نمی ذاشتن دختر ی باباش رو لااقل تو کفن ببینه و بو کنه می ذاری حدس بزنم اون موقع بهشون چی می گفتی حتما می گفتی بابا رو از وقتی که اون روز ازم خداحافظی کرد ندیدم   به خدا ظلمه همین نذاشتن تاثیر بدی روم می ذاره من دیگه نمی تونم بابامو بغل کنم بذارین جنازه ش رو بغل کنم . نمی دونم همین حرفایی که باید یه ادم توی این موقعیت بزنه شاید ساکت شدی و بهشون چیزی نگفتی... تنها چیز که الان مثل یه غده توی و جود همه عود کرده  واقعا چرا باید یکی از مسیرا بسته بشه ایا اتفاقی بوده یا عمدی تو کار بوده طفلکی نمی دونی کی بابات رو کشته با یه ادم معولی که روبرو نیستی با یه سری ادم که تاج و تخت دارن طرفی که برای حفظش هر کاری می کنن شاید راحت ترینش  ریختن خون ادمای بی گناه باشه 

مهربان

روزی که می خواستی بعد از یه هفته به مدرسه بیای هممون قبل از اومدنت به صف شدیم برای استقبال بوی اسفند  می یومد و قرانی که توی دستای لرزون یکی از معلما بود رو باید می دیدی یا باید می بودی کلی باهامون   حرف زدن کلی هم توجیحه شده بودیم که یه وقت از مرگ و تسلیت این جور چیزا حرفی زده نشه این که نپرسیم بابات چه جوری مرد دم اخر یه احساسی بهت نمی گفت این اخرین باره این که چه حسی داره خودت این ور دنیا باشی و پدر عزیر ت کمی بیشتر از این ور و میون جنازه های ادمای غریبه چه قدر راحت خوابیده و احساس غربت نمی کنه همش منتظر این هستی که جنازه ی بابات بیاد خب دیگه کی فکرش می کنه که منتظر جنازه ی مسافرش باشه بالاخره پیکان قراضه ی خانوم کاظمی وارد حیاط شد تو عقبش نشسته بودی مارو که دیدی یه لبخند اجباری به هممون زدی خیلی با قبل فرق کرده بودی صورتت دیگه یه غم ابدی داشت غمی که با هیچی پاک نمی شه جز زنده شدن پدرت دوسی من حالم از همه بهتر بود چون که مثل احمقا فکر می کردم بابات زنده اس اشتباه شده الان هم گاهی وقتا فکر می کنم یه کس دیگه ای رو خاک کردن  پیاده که شدی به ترتیب همون بغلت کردیم می شد فهمید که قلبت نامنظم می زنه شاید دوس داشتی که اصلا نزنه اه بیزارم از این سلام و تشریفات این جوری چون مجبوری حفظ ظاهر کنی که بله دیگران من حالم خوبه و اصلا برای مرگ بابام ناراحت نیستم تا به کلاس رفتیم زنگ تفریح خورد زنگ های دیگه تا به اسم شماره ی سه دفتر کلاسی می رسیدیم معلما شروع می کردن به حرف زدن که مرگ حقه و چه جایی بهتر از مکه مثل این که مسئولین دفتری اون قدر که مارو توجیحه کرده بودن وقتی برای تو جیح معلما نداشتن تو هم صبورانه جواب و به زور برای تایید سرت رو تکون می دادی  زنگ سوم بدجوری دلم گرفت نماز خونه برام حکم یه مسجد یا اماکن زیارتی رو داشت بچه هایی رو می دیدم که نماز می خونن ولی خب یه کوچولو می شه فهمید که بعضی هاشون علاوه بر خدا حواسشون یه جا های دیگه ای هم بود تا این که تو رو دیدم که دور از چشم همه در دور افتاده ترین نقطه ی مسجد نماز می خوندی چادرت هم روی سرت کشیده بودی که اگه یا د بابات افتادی بتونی راحت گریه کنی برام عجیب بود  توی این وضعیت هنوز به فکر خدا بودی و ازش دلخور نبودی البته خودم فکر می کردم اگه جای تو بودم با خدا قهر می کردم ولی خدا چه تقصیری داره یکی دیگه توی ماهی که کشتن یه حیوون حرومه و خونی نباید ریخته بشه ادم کشته تازه با خدا قهر کنی که چی بشه این جوری که بیشتر دلت می گیره باید دوری دو نفر رو تحمل کنی   چندروز قبل از اومدنت معلمون می گفت که شاید اجازه ندن که جنازه ها برگرده ایران و همون جا دفن بشه پاهام شل شد دستام حالت مشت به خودشون گرفتنم با این که بچه با تربیتی هستم دوست داشتم هر چی فحش بلدبودم روبار عربستان کنم اگه این جوری بشه  اون وقت اگه کسی بخواد به قبر عزیزش سر بزنه باید چند سال منتظر بمونه اگه یه آینه داشتم حتما بهت می دادم تا قیافه غم بارت رو بینی این قدر بزرگه که نمی تونم توصیفش کنم می دونی همه ی بچه ها از حرف زدن در مورد منا رو ناخوداگاه برای خودشون تحریم کرده بودن یا این که هیچ کس از باباش چیزی نمی گفت

مهربان

خب دوسی جونم روزی که شنیدم توی عربستان چه اتفاقی افتاده یه جا بند نمی شدم همش راه می رفتم نگرانت بودم کل اهل خونه رو عاصی کرده بودم  همه ی شبکه هارو زیر و رو می کردم همین جوری امار کشتگان و مفقودین بالا می رفت می ترسیدم که فکر کنم تو هم یکی از اونا باشی انگاری خواهرم به مکه رفته بود اگه کسی نمی دونست حتما می گفت کسیتون حج رفته که این قدر نگران به تلویزیون زل زدین چه می شه کرد ومن  بچه هارو تصور  می کردم که خبر مرگ تو رو می دن هممون گریه می کنیم و به جات عکست رو روی صندلی بزاریم با گریه نگات کنیم وقتی سه روز عزای عمومی اعلام کردن اصلا خوشحال نشدم چون که ترسیدم این سه روز تعطیل باشیم ولی خدا رو شکر نشد صبح که می خواستم برم مدرسه خیلی  اضطراب داشتم می ترسیدم دوستت بگه تو مردی اصلا به مرگ بابات فکر نمی کردم کل حیاط رو دید زدم که دوستت رو دیدم گفتم حال فلانی خوبه سرش تکون داد و گفت اره با محبت تموم بغلش کردم و فشارش دادم ولی مشوک می زدن یه چیزی رو ازم قایم می کردن   می دونی کی فکرش رو می کرد عیدمون این جوری خراب بشه همه چی رو به راه بود اول مهر رفتیم مدرسه بعدش دو روز تعطیل می شدیم عید قربان خونه ی فامیل سر به سر گذاشتن نوه ها ولی چی شد گفتن توی عید حاجی ها قربانی شدن دیر متوجه خبر شدم  تو چند تا سایت دنبال فامیلی ایت گشتم خدارو شکر کسی هم اسم تو نبود حال اونایی که خانواده شون و عزیزشون اون جا بود و هیچ خبری نداشتن می فهمیدم  خیلی سخت بود بی خبری و چشم انتظاری 

مهربان

 یه روز از روز های خدا بدترین خبرم عمرم رو دوستم توی گوشم زمزمه کرد که پدر هم کلاسی مون مرده صورتم تو هم رفت به بازوم زد وگفت هی اگه گریه کنی دفعه ی بعد بهت هیچی نمی گم گریه ام رو خفه کردم چون به جز چند از بچه ها بقیه چیزی نمی دونستن  حتی خودش هم چیزی نمی دونست از عربستان به امید این که پدر مفقودش پیدا بشه از طریق واتس اپ از بچه التماس دعا می خواست از اول زنگ    توی خودم می پیچیدم هیچی نمی فهمیدم دوباره دستای اهنی دوستم تدکر می داد اهای گریه نکنی ها فقط می خواستم همه کر و کور بشن من اشکارا و باصدای بلند گریه کنم به عربستان لعنت بگم حال بچه هایی که از قبل از من فهمیده بودن زیاد تعریفی نداشت همه شون قبل از این که بیان کلاس گریه کرده بودن ولی من چی فرصت این که غمم رو بروز بدم از دست داده بودم همش به ساعت نگاه می کردم مگه این عقربه ها حرکت می کردن یه دقیقه برام به اندازه ی هزار سال بود یه اشک از چشمام پایین چکید ولی باز جلاد بی رحم می گفت الان نه زنگ تفریح که خورد مثل این که یه زندانی از زندان ازاد شده باشه از جام پریدم دوستاش دیدن اکثرا قضیه رو فهمیدن پس یکی با صدای رسا اعلام کرد پدر مفقود شده ی دوستشون شهید شده و خودش هم نمی دونه لطفا هرکسی که ازش شماره داره چیزی نگه بذارین اروم اروم خانواده اش بهش می فهمونن با دوستم بیرون رفتم ولی فایده ای نداشت نتونستم گریه کنم گفتم داغدارم گفت مگه فامیل درجه یکته گفتم اره یه چیزی مثل اون خودتو جای اون بذار که همش امیدواره که پدرش زنده اس اصلا می گما شاید اشتباه کردن بابای اون نیست یکی دیگه اس می شه مگه نه ولی با قاطعیت گفت خودش دیشب اسمش رو توی اسامی کشته شدگان دیده اب پاکی بد جوری توی دستم لیز می خورد ولی به خاطر این که از غصه این غم بزرگ از هستی نیست نشم با خودم می گفتم همه دروغ می گن پدرش زنده اس اره اشتباه شده به قول مازیار همه می گن که تو رفتی همه می گن که تو نیستی همه حرفاشون دروغه اخه دوست یک و یه دونه ی من چه جوری مرگ پدرش رو تحمل کنه این جور که بچه ها می گفتن به باباش خیلی وابسته بوده اونایی هم که بابا ش رو دیده بودن بدجوری می سوختن می گفتن ادم خیلی گلی بوده واقعا حیف بوده ولی هیچ وقت نمی خوام جای مادر ش باشم اون می دونسته که مرد زندگیش دیگه زنده نیست به جای خود زنده اش باید منتظر جنازه اش باشهو تموم این مدت باید یه امید الکی به بغل دستی ایش بده که عزیزم بابات زنده اس و سرش رو به پنجره کنه .   خواهش می کنم گریه نکن تو باید قوی باشی وقت برگشتی ایران یه دل سیر گریه کن  نمی دونم شاید این همه ی حرف هایی باشه که   این زن درد دیده به خودش بگه هیچ وقت فکر نمی کردم روزی که دوستم از همون حلالیت می خواست و می گفت می خوام برم مکه چشماش از خوشحالی پر از اشک بود به خاطر بی کفایتی ال سقوط پدرش رو از دست بده شاید اگه می دونستم نمی ذاشتم که بره الان یه داغ داشته باشه که تا ابد باهاش می مونه مگه دوست هفده ساله ی من و خانواده اش چه خطری برای سلطنت ال سقوط داشتن اون برای یتیم شدن هنوز خیلی بچه بود هنوز باباش رو می خواست  هنوز دوست داشت که باباش گاهی وقتا به جای سرویس دنبالش بیاد و با افتخار باباش رو نشون بده و بگه بچه ها این بابای من ...ادامه دارد این غم نامه مرگ بر ال سعود قاتل

مهربان