یه روز از روز های خدا بدترین خبرم عمرم رو دوستم توی گوشم زمزمه کرد که پدر هم کلاسی مون مرده صورتم تو هم رفت به بازوم زد وگفت هی اگه گریه کنی دفعه ی بعد بهت هیچی نمی گم گریه ام رو خفه کردم چون به جز چند از بچه ها بقیه چیزی نمی دونستن حتی خودش هم چیزی نمی دونست از عربستان به امید این که پدر مفقودش پیدا بشه از طریق واتس اپ از بچه التماس دعا می خواست از اول زنگ توی خودم می پیچیدم هیچی نمی فهمیدم دوباره دستای اهنی دوستم تدکر می داد اهای گریه نکنی ها فقط می خواستم همه کر و کور بشن من اشکارا و باصدای بلند گریه کنم به عربستان لعنت بگم حال بچه هایی که از قبل از من فهمیده بودن زیاد تعریفی نداشت همه شون قبل از این که بیان کلاس گریه کرده بودن ولی من چی فرصت این که غمم رو بروز بدم از دست داده بودم همش به ساعت نگاه می کردم مگه این عقربه ها حرکت می کردن یه دقیقه برام به اندازه ی هزار سال بود یه اشک از چشمام پایین چکید ولی باز جلاد بی رحم می گفت الان نه زنگ تفریح که خورد مثل این که یه زندانی از زندان ازاد شده باشه از جام پریدم دوستاش دیدن اکثرا قضیه رو فهمیدن پس یکی با صدای رسا اعلام کرد پدر مفقود شده ی دوستشون شهید شده و خودش هم نمی دونه لطفا هرکسی که ازش شماره داره چیزی نگه بذارین اروم اروم خانواده اش بهش می فهمونن با دوستم بیرون رفتم ولی فایده ای نداشت نتونستم گریه کنم گفتم داغدارم گفت مگه فامیل درجه یکته گفتم اره یه چیزی مثل اون خودتو جای اون بذار که همش امیدواره که پدرش زنده اس اصلا می گما شاید اشتباه کردن بابای اون نیست یکی دیگه اس می شه مگه نه ولی با قاطعیت گفت خودش دیشب اسمش رو توی اسامی کشته شدگان دیده اب پاکی بد جوری توی دستم لیز می خورد ولی به خاطر این که از غصه این غم بزرگ از هستی نیست نشم با خودم می گفتم همه دروغ می گن پدرش زنده اس اره اشتباه شده به قول مازیار همه می گن که تو رفتی همه می گن که تو نیستی همه حرفاشون دروغه اخه دوست یک و یه دونه ی من چه جوری مرگ پدرش رو تحمل کنه این جور که بچه ها می گفتن به باباش خیلی وابسته بوده اونایی هم که بابا ش رو دیده بودن بدجوری می سوختن می گفتن ادم خیلی گلی بوده واقعا حیف بوده ولی هیچ وقت نمی خوام جای مادر ش باشم اون می دونسته که مرد زندگیش دیگه زنده نیست به جای خود زنده اش باید منتظر جنازه اش باشهو تموم این مدت باید یه امید الکی به بغل دستی ایش بده که عزیزم بابات زنده اس و سرش رو به پنجره کنه . خواهش می کنم گریه نکن تو باید قوی باشی وقت برگشتی ایران یه دل سیر گریه کن نمی دونم شاید این همه ی حرف هایی باشه که این زن درد دیده به خودش بگه هیچ وقت فکر نمی کردم روزی که دوستم از همون حلالیت می خواست و می گفت می خوام برم مکه چشماش از خوشحالی پر از اشک بود به خاطر بی کفایتی ال سقوط پدرش رو از دست بده شاید اگه می دونستم نمی ذاشتم که بره الان یه داغ داشته باشه که تا ابد باهاش می مونه مگه دوست هفده ساله ی من و خانواده اش چه خطری برای سلطنت ال سقوط داشتن اون برای یتیم شدن هنوز خیلی بچه بود هنوز باباش رو می خواست هنوز دوست داشت که باباش گاهی وقتا به جای سرویس دنبالش بیاد و با افتخار باباش رو نشون بده و بگه بچه ها این بابای من ...ادامه دارد این غم نامه مرگ بر ال سعود قاتل