یک دو سه چهار چه خبره همشون یه جوردیگه بهت نگاه می کنن دیگه رفتارشون مثل سابق نیست عجیبه چه قدر مهربون شدن هوات رو بیشتر دارن یادت نمی یاد قبلا همین جوری هوات رو داشته باشن همه بد جوری فرق کردن و من می ترسم بهت نگاه کنم چون نگاهام پر از حس ترحمه می ترسم دستات رو بگیرم باز به همین دلیل ای کاش می شد به یه بهونه ای بغلت کنم ولی باز هم نمی شه چون بابا نداری دیگه ظهر به امید این که بابات منتظرت هست به خونه نمی ری دیگه باید به این ع ادت کنی که مامانت گریه کرده مثل خودت بازیش گرفته دوس داره نقش بازی کنه که برای بابات گریه نکرده چه بهتره که بگه مال پیاز غداست نگو که شبا پشت در اتاق گوش وایمستی به گریه های مامانت گوش می دی نکنه یواشکی تو هم باهاش گریه می کنی بیچاره مامانت باید حواسش باشه که حلقش رو دستش نکنه چون دیگه مردش توی این دنیا نیست با مرگ تعهد ها از بین می ره شاید هم برای دل خوشی از نگاه های ناراحت تو اجازه بگیره دستش کنه اینا باعث شده که تنفر عجیبی از عربستان داشته باشم دوس دارم یه جوری انتقام مرگ پدرت رو بگیرم می گما جمعیت امسال که زیاد شلوغ نبوده تجربه حج از این شلوغ تر هم داشتن پس چرا این همه ادم توی عید قربان قربانی شد و چرا جواب گو نیستن بعدش هم با یه عذر خواهی و اعدام چند تا ادم زیر دستی که از اینا فرمان می برن همه چی درست می شه بخشید دارم از تو این سوال هارو می پرسم حواسم نیست که بیش تر از همه تو مستحق پرسیدن این چرا ها هستی دوسی جونم باورت می شه اوایل به خاطر مرگ بابات می زدم زیر گریه چون فکر می کردم بابای خودم اونجا شهید شده دیگه خیلی حرفه ای خودمو جای تو می ذاشتم چون روز اول به خاطر رو حیه دادن و ترس خودمو از گریه کردن بی رحمانه منع کرده بودم حسرت یه دل سیر گریه توی دلم مونده بود گاهی وختا نیم ساعت می شد که گریه می کردم باورم نمی شد که یه سری ادم توانایی خفه کردن هزاران ادم رو داشته باشن چون که اگه به بعضی از شهدای منا اگه اب می رسید شاید زنده می موندن اکثرا از تشنگی خفه شدن زیر پا ها له شدن خدا می دونه چند تا پا پیکر مقدس پدرت رو پایمال کرده لبای تشنه ی بابات برای زنده موندن مثل ماهی از اب گرفته فقط یه قطره اب می خواستن شاید هم ذکر لبای تشنه ی بابا ت یا حسین یا حسین بوده بگمونم یه روز گفتی از فامیلات خیلی دل پر داری که نذاشتن دم اخر بابات رو بینی چون می ترسیدن تاثیر بدی روت بذاره همه عقب نگه داشته بودنت که بابات رو نبینی خاک روی عزیز ترین بابا ی دنیا می ریختن و حساس ترین دختر دنیا توی حصار دستای ادمای بی منطقی بود که نمی ذاشتن دختر ی باباش رو لااقل تو کفن ببینه و بو کنه می ذاری حدس بزنم اون موقع بهشون چی می گفتی حتما می گفتی بابا رو از وقتی که اون روز ازم خداحافظی کرد ندیدم به خدا ظلمه همین نذاشتن تاثیر بدی روم می ذاره من دیگه نمی تونم بابامو بغل کنم بذارین جنازه ش رو بغل کنم . نمی دونم همین حرفایی که باید یه ادم توی این موقعیت بزنه شاید ساکت شدی و بهشون چیزی نگفتی... تنها چیز که الان مثل یه غده توی و جود همه عود کرده واقعا چرا باید یکی از مسیرا بسته بشه ایا اتفاقی بوده یا عمدی تو کار بوده طفلکی نمی دونی کی بابات رو کشته با یه ادم معولی که روبرو نیستی با یه سری ادم که تاج و تخت دارن طرفی که برای حفظش هر کاری می کنن شاید راحت ترینش ریختن خون ادمای بی گناه باشه